جدول جو
جدول جو

معنی عرق پوش - جستجوی لغت در جدول جو

عرق پوش
(اَ دَ / دِ)
پوشیده از عرق. پوشیده از خوی. آلوده به عرق:
شبنم غصه تراود ز رگ و ریشه گل
صبح از نشئۀ می چهره عرق پوش مکن.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زره پوش
تصویر زره پوش
زره پوشیده، کسی که زره بر تن کرده، زره دار، در امور نظامی وسیلۀ نقلیه ای که از صفحه های محکم فلزی پوشیده شده و گلوله به آن اثر نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرقه پوش
تصویر خرقه پوش
گدا، کنایه از صوفی، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق جوش
تصویر عرق جوش
جوش های ریز که به واسطۀ عرق زیاد در پوست بدن پیدا می شود، عرق گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازرق پوش
تصویر ازرق پوش
صوفی، برای مثال پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان / رخصت خبث نداد ار نه حکایت ها بود (حافظ - ۴۱۴)، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقع پوش
تصویر مرقع پوش
کسی که مرقع بر تن می کند، کنایه از درویش، صوفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیب پوش
تصویر عیب پوش
آنکه عیب و خطاهای دیگران را نادیده می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرم پوش
تصویر جرم پوش
آنکه جرم و گناه را می بخشد، خطاپوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق خور
تصویر عرق خور
کسی که عرق می خورد، می گسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق سوز
تصویر عرق سوز
سوزش پوست بدن از عرق بسیار، بیماری حاد پوستی که از گرمای سخت و عرق فراوان ایجاد می شود و بیشتر چین های پوست را فرا می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(دْ / دِ دَ / دِ)
درویش. صوفی. آنکه خرقه پوشد: خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود. (گلستان).
ای زاهد خرقه پوش تا کی
با عاشق خسته دل کنی جنگ ؟
سعدی (طیبات).
در میان صومعه سالوس پرمعنی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی (بدایع).
چه جای صحبت نامحرمست مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد.
حافظ.
، ژنده پوش. آنکه پارچه هاو لته ها بهم دوزد و پوشد
لغت نامه دهخدا
آنکه جامۀ نیلگون پوشد.
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
کهنه پوش. پوشندۀ لباس کهنه، کهنه پوش از درویش و صوفی:
یکی خوبروی و خلق پوش بود
که در مصر یک چند خاموش بود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که لباس کبود می پوشد مانند صوفیان. (ناظم الاطباء). رجوع به زرق شود
لغت نامه دهخدا
(عَرَ)
نوعی جوشهای کوچک که آن را عرق گز نامند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عرق گز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرق فروش
تصویر عرق فروش
باده فروش آن که عرق و مشروبات دیگر فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
ژنده پوش سوفی درویش کسی که مرقع بتن کند، صوفی درویش: چل مرقع پوش را دیدم براه جان بداده جمله بر یک جایگاه. (منطق الطیر) پوشیدن مرقع، تصوف
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه گرد را بخود گیرد و مانع رسیدن آن باشیا و اثاثه گردد: پرده گرد پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عورت پوش
تصویر عورت پوش
زهار پوش شرمگاه پوش شلوار زیر شلواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیب پوش
تصویر عیب پوش
آکپوش آنکه عیب دیگران را می پوشاند و خطای آنان را اغماض می کند: (غالبا صفت خدای تعالی) کریم عیب پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرم پوش
تصویر جرم پوش
آنگه گناه پوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه پوش
تصویر خرقه پوش
صوفی، درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طره پوش
تصویر طره پوش
آن که دارای طره است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق پوش
تصویر طبق پوش
تبگ پوش سرپوش تبگ سرپوش طبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرق پوش
تصویر ازرق پوش
آنکه لباس نیلگون پوشد
فرهنگ لغت هوشیار
خوی جوش جوشهای کوچک و زیکولی شکل که بر اثر ترشح زیاد بر سطح پوست عارض می شوند عرق جوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درع پوش
تصویر درع پوش
زره دار، زره پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلق پوش
تصویر دلق پوش
آنکه لباس مندرس پوشیده است، صوفی، گوشه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زره پوشیده، آنکه با زره مجهز است و گلوله های معمولی بدان اثر نکند کشتی زره پوش، تانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق خور
تصویر عرق خور
باده خور باده نوش آن که عرق نوشد، باده نوش میگسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرق پوش
تصویر ازرق پوش
کسی که جامه کبود پوشد، صوفی، کنایه از صوفی ریایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زره پوش
تصویر زره پوش
کسی که زره بر تن کرده، تانک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طره پوش
تصویر طره پوش
دارنده طرّه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرق جوش
تصویر عرق جوش
جوش های ریزی که در اثر عرق زیاد روی پوست ایجاد می شود، عرق گز
فرهنگ فارسی معین
عرق سوز جوش هایی که در اثر عرق ریختن پدیدار شود
فرهنگ گویش مازندرانی